[ اگرت قند!، نه خوش هست!؛ شکرهم! تومَخور!]
هم زِ َکفتار! گریزم! هم زِ کرکس! باید! _ که زِ جان ِ هیچ یک! نافه ی ِ مِهری ناید!... هریکی، چنگ! و دندان! به جگرها! سازند! _ در َنمای ِ آشکارند، دگرگون!؛ شاید!؟... هریک ازحرص گرایان!، که به خویش اندیشد!؛ گوید ازدل مَسُرا!، که زر!؛ زرت به زاید!... گفته اندت : همه اش پیشه و، فَنّی!، آموز؛ که زِ کارَت! بَهرِ آنها! بَرو، باری! آید!... { چون، به خودشان! برسد؛ هرچه!! کنند از ِپی ِ دل! _ وبگویند : به هستی! خوش ِ دل را! باید! }... دل! زِاوّل دم ِهَستی! به جهان! بوده و، هست! _ هرکه، کوشد با رعایت!؛ ِبه! که نوشش! آید!... سخن اینجا - ست! که، گر، سیب! تورا! نیست پسند!؛ زِچه گویند؟ که خواهی تو گلابی شاید!؟ - ؟!... هرگروهی!، ِپی ِ آنست؛ که سازد زِتو! فرمانبردار! _ چونکه ازکوش ِ تو!! خوشخواری ِ آنها!! باید!... کهنه کِی حرفِ دل و، جان! بشود؟ دانش ِ روز! _ نیک!، آنگاه شود؛ که خارِ جان! فرساید!. هاشم شریفی << بودش >> دانمارک 25,06,2008 Helsingør
|