[ بارِ هستی!]
بارِ هستی! هرکجا، با گونه ای؛ روی ِ دوش ِ مردمی - از مردمان!... تا یکی، ازنوش! گیرد بهره ای! _ تا یکی؛ ازنیش! باشد در- امان!... تاجری، ازسیم و، زر! داغش به دل! _ پادشاهی، غصّه اش!؛ بسطِ مکان!... هوشمند ارقام و، اعدادش! به دوش! _ شاعری بارِ شعورش! اززمان!... ناتوان! دارد زبانی چرب و، نرم! _ پُرتوان! سرکش! به کیش و، درگمان!... آدمی! آیا، چوبَرّه؟ یا، چوگرگ؟ _ هردوتا خویَش!، به نسبیّت!؛ رَوان!... هستی ِ مجبورِ از{بود و، شدن}! _ بارِ جسم ِ خود!!، بروی ِ خود!!؛ که جان!!... هستی یک جسم است و، جانش! هرکجاش! _ بخش بخشش! گشته َاشکالالبیان!... آب و، باد و، خاک و، آتش! یک تنند! _ ثابت و، جُنبنده!؛ دارد یک زبان!. هاشم شریفی << بودش >> دانمارک 09,09,2008 Helsingør
|