[ چهچه ِ بلبل! نه بی انگیزش است! ]
روی ِ ُگل!، خوش بود!، کش بلبل سرود! : بلبلان را! بر رُخ ِ ُگلها! درود!... بلبل از دلدادگی! دلشاد رفت! _ گرچه ُگل!، بر- احترام ِ خس!؛ فزود!... آنکه ازبیش و، کمی!، عُزلت گزید!؛ ِکی بترسد؟ ازفرازو، ازفرود!... یا بباید شد مُطیع و، یا مُطاع! _ پس، قناعت!؛ رنج ِ درویشان! ُزدود!... هرچه پرسیدم، خِرَد!؛ حرفی نداشت! _ جُز، به تن! پاسخ!؛ که از- آغاز! بود! _ چونکه ازدانش!، اگر- ابزارهاست!؛ تن!، زِ نو!، کوشد!؛ به آسان ِ وجود!... پس، به ارج ِ - رسم و، قانون ِ مَدَن - ! _ درطریق ِ مِهر!؛ بتوان شاد بود!... گر نه در- این شهر!، شادی؛ شو بُرون! _ رُو به آنجا، که توان؛ راحت غنود!. هاشم شریفی << بودش >> دانمارک 27,12,2008 Helsingør
|