[ انتظار درحصار ِ نقره ای! ]
دریا! چو نقره مینمود و، فرازش هم آسمان! _ وز- رنگِ آبی ِ زیبای ِ آآآآشتی بیان!، فقط برگی ازگمان! _ به دفتر ِ اندیشه ی ِ تبدار در تابِ انتظار!؛ حکایت داشت!...
هرچند، که جبر! _ بوده است و، هست و، خواهد بود!؛ و از چگونگی ِ برخی از وجودِ واقعیتها!، نمیتوان شد دور!؛ امّا، دل از نبودن ِ رخشش! ( ز مظهر ِ نور! به چهر ِ عیان! ) _ شکایت داشت!. هاشم شریفی << بودش >> دانمارک 05,04,2008 Helsingør
|