[ مِهرو، خِرَد! ]
چون خِرَد!، با دِل!، به - جنگ و، داوَری! - افتاده است! _ هریکش، ُگنگی؛ به دام ِ دیگری افتاده است!... اوّلین مَردُم! ِبرَه شد، با َفراغَت - ازضمیر! _ تا بآخِر!، بار!؛ برهرلاغری افتاده است!... چون نمیدانیم ذاتِ این جهان!، ازجنس ِ چیست؟؛ گویش ِ اندیشه ها! ازهردَری! افتاده است!... خویش را!، گسترده و؛ از رازِ خود! پُرسان شده! _ گِردِ کِیوان -اش زِدست- انگشتری افتاده است!... جلوه ی ِ پُرسائی َاش!، شمع ِ َروان! شورِ بیان! _ سودِ ُدکّانَش!؛ به خوش الحانتری! افتاده است!... ازبیان ِ قِصّه ی ِ دِل!، خوشتری؛ کِی میشود؟ _ قرعه ی ِ هرجان! نه یکسان دلبری افتاده است! _ یک، دلش رفته ست بررُخساری و، برپیکری!؛ یک، زِکیش ِ مِهربانی ش!اخگری افتاده است!... اشکِ چشم ِ مِهربانان!، اختران افروخته! _ عکس ِ آن!؛ برگنبدِ نیلوفری افتاده است!... اینکه رُخسارِ پَری را!، نام ِ "زیبائی"! دهند؛ پَرتوِ ِچهرِ تو!! بر ِچهرِ پَری افتاده است!. هاشم شریفی << بودش >> دانمارک 28,12,2008 Helsingør
|