[ میخانه و، شادی!؛ به شما خوش! ]
هر- روزو، شبانی - که جهان داد زمین را!، دَوَرانی!؛ رؤیا زده ای بودم و، دنبال ِ حقیقت! جَوَلانی!... جان! شوردرآمیزو، دلم! مِهرگرا!، سر! همه؛ پُرسا! _ تا شایدم آید ُگل ِ پاسخ زِ لبِ رازِ نهانی!... از- این همه زیبائی و، جانشیفتگی!؛ (هردَم و، هرجای!؛) _ فرصت نشد احساس شود، گاهِ سرانجام ِ جوانی! _ زانروی!، جوانیم!؛ اگرهم، ِپی ِ صدسال!؛ برفتیم!؟ _ خوش باد شما را! {مِی و، میخانه زِ اسرارِ گهربارِ جهانی!}. هاشم شریفی << بودش >> دانمارک 29,03,2009 Hellebęk
|