[ برای ِ سُفلگان ِ نو مغرور! ]
سفله! به دُوران رسید! شد زِخدا بی خبر! _ آنکه بُدَش آرزو!، تا که شود؛ معتبر!... روی ِ دگرداشت - او!، توسَری خور! می نمود! _ دستِ زدن!، یافت کرد!؛ گشت، به روئی دگر!... به وقتِ خود چاپلوس! تا که بَرَد بَهره ای! _ هرکه، بَراو سودمند!؛ میشودش هم نظر!... بوسه زند پای ِ َکس و، ناکس و، هرجیره دِه!، چلشته ازهرکه خورد!؛ بگردَدَش دُورو، بَر!... تا به اروپا رسید!! زکوچه ی ِ روستا!! _ به دستِ ژنتیکِ خود!، هنوز!؛ خاکش به سر!. هاشم شریفی << بودش >> دانمارک 09,11,2008 Helsingør
|